انجمن حمایت از زنان و کودکان پناهنده . حامی
جستجو کردن

روز  91 ام پس از زلزله

با توجه به هماهنگی های انجام شده و گزارش های رسیده از منابع محلی و همیاران انجمن مستقر در مناطق زلزله زده آذربایجان شرقی ؛ با تهیه لوازم مورد نیاز از جمله لباس گرم و لوازم التحریر برای کودکان راهی منطقه شدیم. اولین روستایی که کاملا هم در جوار جاده ورزقان واقع شده بود، چای کندی نام داشت که کاملا سفید پوش شده  بود. چادر های سفید هلال احمر تمام روستا را پوشانده بود و در و پنجره هایی که بعضا در میان چادرها رها شده بودند ؛ تنها بخشی از کانکسهای تعهد شده برای این روستا بود. “گفتن کانکس ها تا آخر این هفته میاد، خانم هوا شبا تو چادر خیلی سرده، بیا ببین، بچه ها یخ میزنن”.

ظاهرا بیشتر چادر ها وسایل گرمایشی داشتند ولی گلایه ها از برق های پریده و عدم رعایت توازن در پخش اجناس ارسالی بسیار بود.

روستای بعدی ؛ روستای علی بیک کندی بود که برخلاف روستای چای کندی، تعداد کمتری از اهالی این روستا همچنان در چادر زندگی میکردند، ساخت و ساز خوب پیش رفته بود و حدالاقل این امید وجود داشت که در و پنجره ها و دیوارهای نیمه کاره قبل از سرما به خانه های بسته تبدیل شوند و کانکس های وعده داده شده جای چادر های سرد و ناامن اهالی روستا را بگیرد. دانش آموزان روستای علی بیک کندی سر کلاس درس بودند، تمام 15 کودک روستا در یک کانکس و در کنار هم درس میخوانند. معلم کلاس که هرروز از ورزقان برای آموزش این کودکان می آید باید هر روز به همه بچه ها در هر پایه ای که بودند درس میداد . بچه ها در هنگام ورود شعر خوش آمدید برایمان خواندند و وقتی کمی باهم رفیق شدیم مرتب نقاشی هایشان را به ما نشان میدادند. معلم مدرسه از کمبود لباس گرم برای بچه ها گفت و این که بعضا لباس های ارسالی مناسب سن و سایز بچه ها نیست و خیلی وقت ها بی استفاده می ماند برای همین اسم بچه ها به همراه سنشان را نوشتیم  تا با لباس های اندازاشان برگردیم.

اهالی روستای آقا بابا فرامرزی مشغول ساخت و ساز بودند، هر چند زلزله ی دوم (5.1 ریشتری، آبان ماه) دل و دماغی برای ادامه کار برایشان نگذاشته بود. “هر چی درست کرده بودیم دوباره ریخت، چه فایده، همش پس لرزه است که میاد، هر شب دلمون میریزه که الان خونمون می ریزه رو سرمون” پس لرزه های مداوم امان مردم را بریده بود تقریبا هر روز 5-6 پس لرزه در منطقه حس میشود: خانه های ترمیم شده دوباره ریخته بود، احشام یا تلف شده بودند یا مریض بودند ، مدرسه ی بچه ها مثل اغلب روستاها فقط یه کانکس بود، مغازه ها ویران شده و جوانها بیکار شده اند. با وجود همه ی مشکلات و ترسی که فرا رسیدن سرما و زمستون تو دلشان گذاشته بود هنوز اوج صفای مردم و اهالی روستا رو می شود در منطقه ارسباران حس کرد. روستایی زیبا با فضاهایی با قدمت ، تاریخ کهن و اهالی با محبت که بی توقع میزبان ما بودند. دهستان سینا (آقا بابا فرامرزی) 16 روستاي اقماري دارد و سالهاست مدرسه ی آن میزبان دانش آموزان سایر روستا ها ی اطراف بوده است، مدرسه ای که جای خود را به کانکس های کوچک داده است. تمام خواسته ی کودکان آن یک مدرسه مانند سابق است.مادر نازنینی که میزبان ما بود نیز نگران ایام محرم و نبود مسجد و فضایی برای عزاداری بود. جای مسجد ویران شهر چادری قرار گرفته بود که آن نیز میزبان کارگران ساختمانی شده بود.

میزبانی گرم اهالی روستا فرصتی ایجاد کرد تا با بچه ها گپی بزنیم و بازی کنیم. کودکانی که اکثرا همچنان درچادر زندگی میکردند و بیش از هر چیز انگار نیاز روحی داشتند. با کمک دوست هنرمندم ،الکا، بچه ها شعر خواندند، خانه های ویرانشا ن را در نقاشی هایشان ساختند ، تئاتر عروسکی اجرا کردند و خودشان و آرزوهایشان را  بلند فریاد زدند. در آخر لباسهای گرم کودکانه ای را که همراه برده بودیم بین بچه ها تقسیم شد.

آخرین مقصد سفر چند روزه ما روستای حماملو (معروف به غارنشینان) نام داشت که به کمک اهالی آقا بابا فرامرزی و به عنوان یکی از پر نیازترین روستاهای ارسباران شناسایی شده بود. اهالی روستا که قبلا در غارهای گرم ساکن بودند از ترس زلزله  و ریزش سنگ به کانکس های اهدایی برای احشام پناه برده بودند. در این روستا نیز کانکس ها در راه بود. هرچند ؛ چند وقتی بود که آب قطع شده بود و تنها حمام روستا هم خراب بود. کودکانی که سر کلاس درس بودند اکثرا بی کفش و لباس گرم بودند. نیازمندی و دور افتادگی این روستا پیش از زلزله همان امکانات اولیه را هم از آنها گرفته بود و روستا را نیازمندتر از هر زمان دیگرکرده بود. به لطف دوستان در منطقه لباس گرم و لوازم التحریر بین دانش آموزان این روستا پخش شد.

در پایان، این سفر بهانه ای شد برای با مردم بودن و فقط برای چند روز درد آوارگی را کشیدن و لمس کردن همه سختی ها از نزدیک. هرچند میزبانی گرم و پر مهر اهالی اجازه این تجربه ی کوتاه را هم به ما نداد. فقط خجالت کشیدیم و شرم کردیم از نیازهای ناتمام و سختی هایی که این مردم شریف و با غیرت حتی به سختی به زبان می آوردند. از شب بازگشت ما ارسباران سفید پوش شده. برفی که ترس آمدنش همه را گرفته بود هم اکنون از راه رسیده و مردمی که فقط با یک اتفاق تمام زندگیشان و آرزوهایشان ویران شده بود حالا با یک سرمای سخت زمستانی هم دست و پنجه نرم می کنند .

سفر ما سفر آخر نبود که لمس دوباره مشکلات و سختی هایی که این عزیزانمان تحمل می کنند ؛ ما را برای عزیمتی دیگر با دستی پرتر  و توانی بیشتر آماده کرده است و ما نیز دست نیازمان را دوباره پیش روی همه آنانی که به ما اعتماد کردند و کمک هایشان را به ما سپردند تا صدای مهربانی و خوی کریمانه اشان را به هموطنان آذری اشان برسانیم ؛ دراز می کنیم و برای توشه های سفر بعدی و وعده ای که به بچه های روستا برای تهیه لباس گرم و دفتر و مداد بیشتر داده ایم ؛ همراه می طلبیم.

دوستان علاقه مند آمادگی خود را برای هر گونه همیاری از طریق ایمیل انجمن و یا شماره تلفن های دفتر مرکزی به ما اعلام کنند .

1 دیدگاه دربارهٔ «گزارش سفر حامی به مناطق زلزله زده»

  1. مرسی از اینکه گزارش کارتون رو منتشر کردید. دوست داشتم عکس های بیشتری رو هم ببینم از کارهایی که با بچه ها داشتید.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید