روز خوش درختكاري براي كودكان افغان
هنرمندان، دل افغانهاي كوچك را شاد كردند
غزل حضرتي – روزنامه اعتماد/ حياط مدرسه بزرگ است و پر از خاك و خاشاك. هر بار كه بادي ميوزد، بچهها چشم بسته، بازيشان را ادامه ميدهند. امروز اما اهميتي ندارد گلويشان از سرفه ميسوزد يا چشمشان اشك دارد از خاك، يا به خاطر تعداد زيادشان دايم به هم ميخورند، امروز يكي از بزرگترين روزهاي زندگي كودكان اين مدرسه است، روزي كه برايشان جشن گرفتهاند، جشني واقعي كه مثل جشنهاي هميشگي
يك دقيقهيي نيست. كودكان قد و نيم قد با چشمهايي كشيده و گونههايي آفتاب سوخته، پسران با سرهايي تراشيده و صاف و دختران، خجالتيتر از دختران دبستاني اين دوره و زمانه، در حياط بزرگ جمع شدهاند. اينها كودكان افغان هستند، كودكاني كه به همت انجمن حامي، توانستهاند فرصتي براي درس خواندن پيدا كنند، كودكاني خونگرم كه از فرط شوق جشن، جشن روز درختكاري كه پاي بازيگران محبوبشان را به مدرسهشان باز كرده، راه و بيراه به هر غريبهيي كه وارد مدرسه ميشود، سلام ميگويند و لبخند ميزنند.
از در مدرسه «سيد احمد خميني» كه وارد ميشويم، صداي هياهوي بچههاي دبستاني به گوش ميرسد، انگار زنگ تفريح است، بادكنكهاي دسته شده در گوشهگوشه حياط به چشم ميخورد، دستهيي گوشه تور دروازه بسته شده و دستهيي ديگر به ميلههاي پنجره كلاسها. انجمن حامي، شيفت عصر مدرسه را براي كودكان افغان درنظر گرفته، دو مدرسه در كنار همند، دخترانه و پسرانه. كودكان افغان مجبورند براي بازنماندن از تحصيل، شيفت عصر را تحمل كنند. روي هم ميشوند 700 دانشآموز. تقريبا نصفاند، 350 دانشآموز پسر و 350 دختر.
رضا عطاران از ميهمانان است، از دفتر مدرسه كه بيرون ميآيد، خودكاري در دست دارد با نيت امضا دادن و همه زماني كه در مدرسه مانده است را امضا داده و عكس يادگاري گرفته است. بچهها هول شدهاند، بعضيهايشان كاغذ ندارند، كف دستشان را ميآورند و به زور امضايي از بازيگر محبوبشان ميخواهند و در جواب عطاران كه اصرار دارد كاغذ بياورند، كف دستشان پاك ميشود، ميگويند: «اشكال نداره آقا، ازش كپي ميگيريم.»
پسربچهيي آن سوتر برخلاف بقيه كه از سر و كول عطاران بالا ميروند، دايم بر سرش ميزند و با خودش تكرار ميكند: «ديدمش، بالاخره ديدمش، يعني واقعا ديدمش؟!»چند بازيگر تئاتري جوان كه لباسهاي شادي بر تن دارند، با گريمي مختصر در ميان بچهها ظاهر شدند، با دايره و تنبكي كه در دست دارند، براي بچهها دم گرفتهاند، وسط دايرهيي بزرگ كه به اندازه همه حياط مدرسه است، آواز ميخوانند با ريتم و بچهها از شوق، تكرار ميكنند.
دختربچهها هم كمي آن سوتر، شعري افغاني را ميخوانند، وجود كوچكشان سرشار شده از حس وطنپرستي. همه يكصدا دست ميزنند و فرياد ميكشند: «پيروزي از آن ماست، زنده باد افغانستان.»
مهمانان افغانها، فقط عطاران نيست كه به خاطر بازي گرفتن از چند افغان در سريالهايش و نشان دادن چهره انساني مطلوب از افغانهاي ساكن ايران دعوت شده، فرشته صدرعرفايي، بازيگر فيلمهاي اجتماعي، زهره صادقي همسر سيد محمد خاتمي و فهيمه موسوي، همسر محمد علي ابطحي از ديگر مهمانان اين جشن بودند، مهماناني كه نهالهايي هم در حياط مدرسه به مناسبت روز درختكاري كاشتند.
بازماندگان از تحصيل در كنار كودكان درس ميخوانند
اما دانشآموزان دبستان همه 7 تا 11 ساله نبودند، دانشآموزان پسر بازمانده از تحصيلي هم در ميانشان يافت ميشد، دانشآموزاني كه در كنار ديگر دانشآموزان 8، 9 ساله مدرسه به درس خواندن مشغول بودند. اما كوچكترها خيلي از اين وضعيت راضي به نظر نميرسيدند، يكي از كودكان 9 ساله مدرسه ميگويد اينها كه از ما بزرگترند بعضي اوقات به ما زور ميگويند، دوست داريم با همسنهاي خودمان در مدرسه باشيم.
يكي از بچههاي مدرسه لباسي سفيد و بلند بر تن دارد و پرچم افغانستان را بر دوش گرفته و دور حياط ميچرخد، دوست دارد به كشورش بازگردد، «شبير» كلاس پنجم است و از شاگردان ممتاز مدرسه به حساب ميآيد، ميگويد منتظريم جنگ كه تمام شد به كشورمان بازگرديم. پدرش راننده ليفتراك است و مادرش خانه دار، 5 بچهاند، بزرگترها كار ميكنند و كوچكترها فعلا درس ميخوانند. از دوستانش كه بيشتر افغاناند، ميگويد: «دوستانم بيشتر افغاناند، همه ما افغانها مطمئنيم كه يك روز به كشورمان بازميگرديم، آن كشور از آن ما است، ما به زودي از اينجا ميرويم.»
شبير دوست دارد تاجر شود، با اينكه درسخوان است و نمراتش خوب، اما مانند ديگر بچه درس خوانها به فكر دكتر و مهندس شدن نيست، ميگويد: «دوست دارم پولدار شوم، تاجرها آدمهاي پولداري هستند، ميدانم كه يك روز به آرزويم ميرسم.»
اما بعضي بچهها هم از ديگر زمانهاي خالي روزشان استفاده ميكنند و كار هم ميكنند. دانشآموزان ريزجثهيي كه آدم فكر ميكند چه كاري از دست اينها برميآيد. «سجاد» كارگر ميوهفروشي است، صبحها سركار ميرود و ظهرها مدرسه. «آرش» پادوي خياطي است، هفتهيي 30 هزار تومان درآمد دارد. دوم دبستان است. همه اينها كه كار ميكنند، دوست دارند صبحها به مدرسه بيايند تا كل بقيه روز مال خودشان باشد و بتوانند بيشتر كار كنند.
نگاه بيگانهستيزي بايد از بين برود
فاطمه اشرفي، مدير انجمن است، انجمني كه حامي اين كودكان است، او ميخواهد نگاه مردم را به افغانها تغيير دهد، همچنين در خصوص تاسيس مدارس براي كودكان افغان ميگويد: «مدرسهها با هدف برگرداندن بچههاي دور از آموزش تاسيس شده، سال ششمي است كه كودكان افغان در اين مدارس درس ميخوانند. اين مدارس اگر براي اين كودكان نباشد، قطعا آنها را يا سرچهارراهها و در كارگاههاي زيرزميني پيدا ميكنيم، يا در كانونهاي اصلاح و تربيت يا در خانه شوهر. اين جشن فرصتي را مهيا كرده تا مسوولان و افكار عمومي درجهت كاستن فشار عمومي بر اين قشر و كمرنگ كردن روحيه بيگانهستيزي تلاش كنند.»مدرسهيي ديگر به همت اين انجمن در «كن» درنظر گرفته شده كه از آموزش و پرورش اجاره شده است، اما به دليل محدوديت فضا دانشآموزان دختر و پسر در يك مدرسه با هم درس ميخوانند اما در كلاسهاي تفكيك شده. اما ظاهرا اين مساله مشكلساز شده و به دليل اينكه 240 دانشآموز دختر و پسر در يك مدرسه درس ميخوانند، آموزش و پرورش منطقه5 خواستار تعطيلي مدرسه شده است. اشرفي ضمن انتقاد از اين رويه گفت: «همه نگران اين هستند كه اين كودكان 8، 9 ساله در مدرسه در كنار هم درس نخوانند، اما هيچ كس نگران اين نيست كه با تعطيلي مدرسه همين كودكان راهي كوچه و خيابان ميشوند و خطرات خيلي بزرگتري آنها را تهديد خواهد كرد، خطراتي به مراتب بزرگتر از درس خواندن در كنار
هم مدرسهيي پسر يا دخترشان. آيا كسي به فكر آن 300 هزار افغان كه از چرخه تحصيل بازماندهاند، هست؟»او از مانع ديگر تحصيل اين كودكان سخن گفت، مانعي به نام مدارس دولتي كه از افغانها شهريه جداگانهيي ميگيرند، شهريهيي كه خانوادههاي اين كودكان به دليل شرايط بد اقتصادي قادر به پرداخت آن نيستند، شايد هم عاملي باشد براي بيرون كشيده شدن اين دانشآموزان از مدارس. اما همين از چرخه تحصيل بيرون كشيده شدن، باعث ازدواجهاي زودرسي ميشود كه سلامت كودكان ما را به خطر مياندازد، همين چرخه معيوب وارد سيستم سلامت كشور ميشود.اما مدارسي كه براي بچههاي افغان ساخته شده، از لحاظ سلامت هم آنها را مورد بررسي قرار ميدهد، بررسيهايي كه توسط افراد داوطلب در اين زمينه انجام ميشود، چكاپهاي پزشكي و مشاورههاي مددكاري براي كودكان، كودكاني كه هميشه مورد توهين و تحقير قرار گرفتهاند و قطعا از لحاظ رواني و فكري آسيبهاي جدي ديدهاند.