انجمن حمایت از زنان و کودکان پناهنده . حامی
جستجو کردن


ميروِيس فرزند مريم

«طرفدار پرسپوليسم…خانم يك كاري كنين بذارن برم، خيلي دلم تنگ شده.» سعيد عشقش به فوتبال و دلتنگي‌اش براي خانه را در يك جمله كنار هم مي‌‌گذارد. 9 ماه پيش همه راه ميان هرات تا تهران را آمده تا يك روز، حوالي يك ماه پيش، دور ميدان ونك ماموران بهزيستي آمده‌اند سراغش. تختش را در اتاق شماره 2 مركز پذيرش و ساماندهي كودكان خياباني ياسر نشان مي‌دهد: «اينجا مي‌خوابم. خانم اين‌بار برگردم افغانستان درس مي‌خونم. يك كاري كنين بذارن برم.» سعيد 13 ساله، بزرگ‌ترين فرزند يك خانواده افغان، يكي از 25 كودك افغانستاني است كه در اين مركز سكونت داده شده‌اند. سعيد يكي از بسيار كودكاني است كه در آخرين نمونه از سلسله طرح‌هاي جمع‌آوري كودكان كار و خيابان، سر از مراكز بهزيستي درآورده است. سعيد بي‌آنكه سوالي از او بشود قول مي‌دهد اگر بگذارند برود، برمي‌گردد افغانستان و فوتباليست مي‌شود.

اول تيرماه امسال، داريوش بيات‌نژاد، مدير كل بهزيستي استان تهران در رابطه با طرح ساماندهي كودكان كار و خيابان گفت: «ساماندهي كودكان كار و خيابان آيين‌نامه‌اي دارد كه در آن بسياري از سازمان‌ها، نهادها و دستگاه‌ها عضو هستند. هر يك متناسب با وظيفه‌اي كه در آن آيين‌نامه دارند، بايد نقشي را ايفا كنند. طي جلساتي كه در هفته‌هاي گذشته در بهزيستي كشور، استانداري و وزارت كشور تشكيل شد، قرار بر اين شد اجراي طرح آغاز شود و در تاريخ ۲۲ خرداد ماه ۹۸ اين كار طي قرارداد تفاهمنامه‌اي كه فرمانداري شهر تهران با كلينيك مددكاري آواي باران و انجمن حمايت از زنان و كودكان پناهنده منعقد كرد، آغاز و بنا شد؛ اين دو موسسه متولي آن باشند. بيش از ۳۰ دستگاه خودرو در دو شيفت مشغول به فعاليت هستند و حدود بيست نفر كارشناس گشت در اين حوزه فعال هستند. ساعت كار گشت‌ها از ساعت ۸ تا ۲۲ است.» تفاوت طرح امسال اين بود كه در ميان همكاران طرح نام يكي از نهادهاي مدني فعال در حوزه پناهندگان هم به چشم مي‌خورد.

«من هميشه معتقد بودم دولت تا برنامه صفر تا صدي نداشته باشد نبايد به اين موضوع ورود كند اما حالا با بازار كاري روبه‌رو هستيم كه دارد پديده قاچاق كودكان را دامن مي‌زند. بايد براي مساله كودك كار فكري كنيم، بايد دور هم بنشينيم و ببينيم چه بايد كرد كه لااقل جلوي قاچاق كودكان را بگيريم.» فاطمه اشرفي، مدير انجمن حمايت از كودكان و زنان پناهنده (حامي) از معدود فعالان مدني است كه در طرح جمع‌آوري كودكان كار با استانداري و بهزيستي همراهي مي‌كند. اشرفي مي‌گويد كه براي نخستين‌بار شايد فرصتي فراهم آمده باشد كه بتوان آمار و تحليلي از نحوه ورود كودكان به ايران و پيوستن‌شان به شبكه كار در خيابان به دست آورد و براي همين نمي‌تواند اين طرح را سراسر به باد انتقاد و گرفت: «اولين‌بار در طول همه اين سال‌ها، توانستيم دولت را متقاعد كنيم كه به موضوع مساله‌محور نگاه كند. به دولت گفته‌ايم قرار نيست اين بچه‌ها را جارو كنيد و بيرون بريزيد، بايد ببينيد اينها كي هستند و چگونه به درون كشور قاچاق مي‌شوند. حالا در اين پروسه توانسته‌ايم يك چشم‌اندازي به دست بياوريم، چه اين طرح موفق باشد چه نباشد. » آماري كه اشرفي مي‌گويد 3 درصد پاكستاني و زير 8 درصد ايراني بوده‌اند و باقي كودكان افغان هستند و براي همين اشرفي معتقد است كه مساله كودكان كار دارد به سمت كودكان خارجي با تمركز بر كودكان افغانستان تغيير پيدا مي‌كند و براي همين نمي‌توان چشم روي اين پديده بست. راهكار دولت براي چشم نبستن روي اين پديده سال‌هاست كه با نام طرح جمع‌آوري كودكان كار شناخته مي‌شود. بزرگ‌ترين انتقاد نهادهاي مدني و فعالان حقوق كودك به اين طرح اين است كه هر چند وقت يك بار نمايشي از اقتدار در خيابان‌ها و عليه بچه‌ها به اجرا درمي‌آيد و باز به حال خود رها مي‌شوند.

گفت بيا كفشم را واكس بزن

اشكان يك سال در افغانستان كلاس اولي بوده و يك سال در ايران. اسم پسرعموي اشكان، ميرويس است، با هم مي‌رفتند پارك و سرسره‌بازي مي‌كردند. اشكان يك ماه است كه ميرويس را نديده: «چون ضايعات جمع مي‌كرد الان بهزيستي است.» دنياي پسربچه 9 ساله دارد در خانه‌اي كوچك با ديوارهاي سيماني در محله محمودآباد حاشيه تهران شكل مي‌گيرد. اشكان كلاس اول را تمام كرده و مي‌تواند اسمش را بنويسد، بيرون از مدرسه هم چيزهاي ديگري آموخته، كلمات بهزيستي و ضايعات و كوره را خوب بلد است. معلم‌شان مي‌گويد بروند «دكتري» كنند اما اشكان نه دكتري دوست دارد نه مهندسي، نه خلباني و نه معلمي، از حالا تصميم گرفته خيلي درس بخواند: ‌«بزرگ كه شدم آجرپزي مي‌كنم. اينجا كوره زياده.» پدر اشكان، عموي ميرويس كاغذهاي توي دستش را نشان مي‌دهد: «استشهاديه اهالي و موي سفيدان قريه رباط ترك و يعقوبي ولسوالي غوريان- ولايت هرات- افغانستان» نامه جمعي از اهالي چند روستاست كه شهادت داده‌اند، مريم مادر ميرويس نمي‌تواند براي پس گرفتن فرزندش اقدام كند و آنها به عموي او وكالت مي‌دهند كه فرزند 10 ساله مريم را او به افغانستان برگرداند. 25 نفر از اين كودكاني كه پدرها و مادرهاي‌شان در آن سمت مرز در تلاش‌اند تا راهي براي بازگرداندن‌شان پيدا كنند در حال حاضر در مركز ياسر نگهداري مي‌شوند و در روزهايي كه سرپرستان قانوني‌شان بايد به فكر وكالتنامه و استشهاديه و جمع و جور كردن مدارك باشند، در كنار هم و در كنار باقي بچه‌هاي مركز روزهاي‌شان را در اتاق‌هاي خواب و بازي و غذاخوري مي‌گذرانند. آنهايي كه جلو مي‌آيند و حرف مي‌زنند، خاطره‌شان را از «آن روز» تعريف مي‌كنند. آن روز يعني همان روزي كه در خيابان انقلاب يا توحيد يا ونك سوار ماشين بهزيستي شده‌اند، گاهي با زبان خوش، گاهي با گريه و گاهي با كتك.

معين سر چهارراه وليعصر و در حال پاك كردن شيشه ماشين‌ها گرفتار شده: «گفتند بيا بريم بهزيستي، من داد زدم گفتم نميام، اما دو نفر دستم را گرفتند و بردند. من نمي‌خواستم بيام، الان هم نمي‌خوام اينجا باشم.» معين با برادر و پدرش زندگي مي‌كند. پدرش در اين يك ماه يك بار به ديدن پسرش آمده و گفته بايد برود سفارتخانه و بعد سراغش بيايد. معين مي‌گويد دلش مي‌خواهد برود بيرون و دوباره كار كند: «اينجا نمي‌گذارن آدم بره بيرون.»

نقي 7 ساله را همان روز اولي كه پا به خيابان گذاشته بود گرفتند، در خيابان توحيد: «داشتيم ناهار مي‌خورديم. با داداشم اومده بودم. خاله! آمپول مي‌زنن بعد يك چيزي مي‌ريزن روي خون.» از ماجرايي كه نقي 7 ساله با هيجان تعريف مي‌كند اين بخش آزمايش سلامت بيشتر از همه در ذهنش مانده. براي بشير، پسرخاله‌ نقي بخش پررنگ آن روز وقتي بوده كه به ماموران بهزيستي گفته نمي‌خواهد همراه‌شان برود: «توي مترو دستمال مي‌فروختم. بعد آمديم بيرون كه غذا بخوريم. بهم گفتند چي مي‌فروشي؟ گفتم هيچي. بعد كوله‌ام رو باز كردند و دستمال‌ها رو ديدند. گفتند چرا دروغ مي‌گي؟ گفتم براي اينكه من رو نبرين.»

نصير را ميدان ونك گرفتند، در حال واكس زدن. 6 ماه كارش همين بوده، از همان زماني كه پايش به تهران رسيد. به نصير راستش را نگفته‌اند: «يكي آمد گفت بيا برويم توي ماشين كفش دارم برام واكس بزن. يك ماشين سفيد بود، بعد كه سوار شدم گفتن مي‌ريم بهزيستي.» نصير هنوز دلخور است، انگار سرش كلاه رفته باشد. نصير كه پشت وانت و قاچاقي از مرز گذشته و مي‌گويد خودش تصميم گرفته كه بيايد حالا دلش مي‌خواهد برگردد افغانستان.

اشرفي در ميان صحبت‌هايش تاييد كرد كه هنوز هم برخوردهاي اشتباه فراواني در جمع‌آوري كودكان كار صورت مي‌گيرد. گاهي بچه‌ها را با فريب به ماشين مي‌كشند و گاهي با خشونت: «ميزان خشونت‌ها كم شده، اما هست ما هم شواهدي داريم از موارد نگران‌كننده‌اي كه به خود استاندار منتقل كرديم اما در سطوح بالادستي بالاخره نگاه‌هاي مثبتي هست كه بايد به آن توجه كنيم. وقتي بچه‌ها از خيابان جمع مي‌شوند صداي همه بلند مي‌شود اما وقتي از كله صبح تا آخر شب دارند كار مي‌كنند چرا صداي‌ هيچ‌ كدام‌مان درنمي‌آيد؟ چرا وقتي خشونت‌هاي جنسي حتي در طول روز و در خيابان به سر اين بچه‌ها مي‌آيد، صداي‌مان درنمي‌آيد؟»

«شهادت مي‌دهيم بر اينكه مسمات مريم كه مادر ميرويس ولد غلام ولديت فرهاد است و ميرويس نام فعلا در كشور جمهوري اسلامي ايران است و نيروهاي بهزيستي ايران موصوف را از تهران گرفته‌اند.» پدر اشكان، عموي ميرويس نامه و استشهاد و اثر انگشت‌ها را نشان مي‌دهد. او بود كه ميرويس را همراه خودش به تهران آورد، او بود كه او را براي جمع‌آوري ضايعات و دستفروشي به خيابان‌ها برد و حالا هم اوست كه بايد ثابت كند پسري كه در خيابان انقلاب سوار ماشين بهزيستي كرده‌اند، برادرزاده اوست و مادرش، مريم بي‌تابي مي‌كند كه برگردد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید