الناز محمدی| «وطن هرکجایی که باشَه، وطن عشق تو افتخارَه» صدایشان از نمازخانه میآید. چشمبادامیها، دختر و پسر، با آن لباسهای رنگی که مادرهایشان از ولایتهای افغانستان آورده و تنشان کردهاند، گروه سرودی راه انداختهاند برای خودشان؛ در نمازخانه مدرسهای در جنوبیترین نقطه تهران، آنجا که بهشتزهرا(س) تمام میشود و «شورآباد» شروع میشود. مرکز آموزش پایه شورآباد؛ جایی که حالا چندسالی میشود عصرها، آنها را برای درس خواندن پناه داده است. حالا علی و فاطمه و زهرا با همکلاسیهایشان، در نمازخانه کوچک مدرسه، خودشان را برای اجرای سرود آماده میکنند تا میهمانها بیایند؛ میهمانهای مراسم روز درختکاری. آنها قرار است بیایند، در باغچه باریک مدرسه، «درخت دوستی» بکارند و بعد با بچههای مهاجر افغان بازی کنند؛ بچههایی که تا به حال با چشمهایشان بازیگر ندیدهاند، اگر دیده باشند، در تلویزیون، آن هم البته اگر داشته باشند.
مراسم درختکاری را انجمن حمایت از کودکان و زنان پناهنده و آواره یا همان «حامی» ترتیب داده بود؛ چهارشنبه (۱۴ اسفند)، یک روز قبل از روز درختکاری. بنا بود دانشآموزان دختر و پسر افغان، هم با روز درختکاری آشنا شوند هم یک روز شاد داشته باشند، برای همین هم خیلیها دعوت بودند؛ هنرمندان، ورزشکاران، فعالان اجتماعی.
زهره صادقی، همسر سیدمحمد خاتمی، رئیسجمهوری پیشین، فاطمه موسوینژاد، همسر محمدعلی ابطحی رئیس دفتر رئیسجمهوری در دولت اصلاحات، رضا عطاران، بازیگر و کارگردان، سودابه سالم، بنیانگذار موسیقی کودک در ایران، فرشته صدرعرفایی، بازیگر سینما و تئاتر، دلفین لُتریه، رئیس پزشکان بدون مرز در ایران، نمایندهای از کمیساریای عالی سازمان ملل در امور پناهندگان و نمایندهای از سازمان رلیف کسانی بودند که چهارشنبه گذشته به مرکز آموزش حامی در شورآباد آمده بودند تا کودکان افغان مهاجر، وقتی کلاسهایشان تمام شد بیایند و با دیدن آنها خوشحال شوند؛ کودکانی که خیلیهایشان تا قبل از اینکه فاطمه اشرفی، فعال حقوق پناهندگان و مدیرعامل انجمن حمایت از کودکان و زنان پناهنده تصمیم بگیرد با همکارانش مرکزی را برای آموزششان در شورآباد، جایی نزدیک کبیرآباد و اسماعیلآباد که محل زندگی تعداد زیادی از آنهاست، تأسیس کند، شاید حتی اسم مدرسه را هم نشنیده بودند. زندگی برای آنها کار بود، در کورههای آجرپزی، کارخانه سیمان، در کارگاه ریختهگری.
قبل از اینکه میهمانها بیایند، آنها خودشان را آماده میکنند. با معلمهایشان همکاری میکنند برای چیدن سفره غذاهای افغان، بادکنک باد میکنند تا بزنند به دیوار برای تزیین، در باغچه چاله میکنند تا میهمانها نهال بکارند و بعد میروند سراغ فوتبالدستی. همهشان پسرند، دخترها هنوز تعطیل نشدهاند تا از پیادهرو باریک خیابان مدرسه خودشان را به مدرسه پسرها برسانند. پسرها فوتبالدستی بازی میکنند؛ تیمهایشان همان آبی و قرمز همیشگی است. آنها بازی تیمهای فوتبال افغانستان را ندیدهاند. خیلیهایشان خود افغانستان را هم ندیدهاند. در ایران به دنیا آمدهاند، در ایران بزرگ شدهاند. برای همین هم هست که وقتی حرف از «وطن» میشود، یکی در میان میگویند: وطنم؟ افغانستان. وطنم؟ ایران.
«برکتالله»، یکی از آنهاست. ۱۱سالش است، افغانستان به دنیا آمده، در «شادیجوم»، از توابع قندهار. نه شناسنامه دارد نه کارت اقامت. اصلا نمیداند شناسنامه یعنی چه. «شناسنامه دیگه چیه؟ تو میدونی سمیع؟» سمیعالله میخندد. جوابش به سوال «برکتالله» خنده است. یعنی «نمیدانم». یعنی اگر شناسنامه داشتم که دیگر غمی نبود. «سمیعالله وزیری» ۱۱سالش است و تازه کلاس اول است: «تا قبل این کارگر کارخانه انبار کارتن بودم. پدرم رفته بود افغانستان، ولایت غزنی، مجبور بودم کار کنم، پول دربیارم.» حالا یکسالی میشود که او اینجا را پیدا کرده و با قدی که کم کم دارد بلند میشود، کنار کلاس اولیها مینشیند، اما راضی است. «باز هم خدا را شکر». میگوید خدا را شکر و چشمهای سبزش را میدوزد به در مدرسه تا رضا عطاران، همان که زمانی در سریال «خانه به دوش» نقش اول را به یک افغان داد و کاراکتری را برایش تعریف کرد، شسته و رُفته و قابل احترام. بچههایی که آن سریال را به یاد دارند، بیشتر به دلیل همین است که عطاران را دوست دارند. دوستداشتنشان را هم وقتی او از در وارد میشود، با تمام وجودشان به او نشان میدهند. آویزان میشوند به دست و پای او، کاغذ پشت کاغذ است که میآورند برای امضا، حتی کف دستهایشان برای گرفتن امضا آماده است. «شما امضا کن آقا، ما قبل از اینکه پاک شود، از دستمان کپی میگیریم.»
کمکم جشن شروع میشود. فرشته صدرعرفایی بازیگر هم حالا رسیده و بعد زهره صادقی، همسر سیدمحمد خاتمی و فاطمه موسوینژاد، همسر محمدعلی ابطحی از در وارد میشوند. دخترها هم کمکم از ساختمان کناری میآیند و بعد بچهها دور تا دور حیاط حلقه میزنند و بازی عمو زنجیرباف شروع میشود. اعضای گروه نمایش مفید و گروه موسیقی زنبورک با بچهها بازی میکنند و بعد چند هنرمند افغان برای آنها موسیقی محلی افغانستان را مینوازند. میهمانها هم گاه میآیند و حلقهای میشوند از حلقههای زنجیره عمو زنجیرباف. دور میزنند، جیغ میزنند، میخندند و بازی که تمام میشود میایستند به تماشای نهالهایی که عطاران و زهره صادقی در باغچه کوچک مدرسه میکارند و بعد به آنهاتقدیرنامههایی میدهند. انجمن حامی در متن تقدیرنامه از رضا عطاران، از زبان دانشآموزان مدرسه نوشته است: «آقای رضا عطاران عزیز، ما کودکان افغانستانی مدرسه حامی از شما برای نشان دادن چهرهای شریف از مردم رنج کشیده کشورمان تشکر میکنیم و امید آن داریم که روزی در خاک وطنمان میزبان شما باشیم و درسهایی را که آموختهایم به دیگران بیاموزیم.»